خانه خالی
کوچه لب ریز ز رسوایی شهر
و همه سوته دلان در دریا
غرق در فکر وجود ازلی
گفت پروانه چرا می میرد
از سر شب تا سحر
به امیدی که شمع روشنی بخش شود خانه تنهایی را
و بیاید تا صبح بنشیند کنار نوری
که برون از دل شمع شود
گفت پروانه چرا خود سوزد
علتی هست در این بین
کس نمی داند علتش چیست
لیک شمع می داند و با او همراهست
تا طلوع خورشید و امیدی دیگر
با نگاهی ساده
با نگاهی پر از خواهش واحساس بلند
با تمنای دلی، رسم شیدایی را می نویسد با نور
تا بخواند خورشید
آیه های نور ،که در این خانه خالی
به تماشای رخ یاری همی بنشیند
و بگوید با خود کاش پروانه می شد دل من
تا به هنگام طلوع خورشید در کنارش باشد
و بگوید با او از همه دل خوشی خود با او
باز هم شاهد پروانه رسید
با صدای بلند
گفت پروانه چرا می سوزد ؟
اسداله پورهاشمی 8/?/?? مسجدسلیمان